- بی مایه
- بی اصل و بی بنیاد
معنی بی مایه - جستجوی لغت در جدول جو
- بی مایه
- فرومایه، بی مقدار، بی بنیاد، بی اصل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی اساس
منبع، مرجع
بی اصل و اساس
بی اصل، بی اساس
بیهوده
بی طرف
مبتنی بر، بر اساس، طبق، بر مبنای
بی یار و یاور
بی سود دور انداختنی فلاده اپسود
بی پایان
برهنه، بدون لباس
راهی که انسان به مقصد نرسد
سرمایه واقعی
کم مایه، بی قیمت، کم بها
که مایه بسیار دارد مقابل کم مایه بی مایه، صاحب علم و خرد بسیار خردمند دانشمند پر خرد پر دانش، که اصل و گوهری گرانمایه دارد بزرگوار بزرگ عزیز شریف عالیقدر، نجیب اصیل، مالدار ثروتمند متمول، عظیم خطیر جلیل، گرانبها پر بها پر ارز پر قیمت ثمین، برومند، قلم مویی که نوک آن پر پشت باشد مقابل کم مایه. یا چای پر مایه. پر رنگ غلیظ. یا ده پر مایه. آباد. یا گنج پر مایه. پر خاسته پر ثروت غنی
فرومایگی، تهیدستی، بینوایی
کم مایه، کم بها، بی قدروقیمت، کنایه از فرومایه
کسی که سرمایۀ اندک دارد، کنایه از آنکه علم و اطلاع کافی ندارد، مقابل پرمایه، آنچه مادۀ اصلیش کم باشد مثلاً چای کم مایه
متاع و کالا که برای تجارت حمل شود، مایۀ درست و قیمتی، سرمایۀ واقعی
کسی که سرمایه اش اندک باشد، آنچه که بهزینه اندک نیازمند باشد: (این مهمانی کم مایه است)، آنچه که مواد اولیه اندک داشته باشد: (آبگوشت کم مایه است)، مقابل پر مایه، قلم مویی که نوک مویین آن کم پشت و بلند باشد و برای قلم گیریها یک نواخت و کشیدن خطوغ بلند بکار رود قلم نیزه یی
بیهوده، بی مصرف
Dematerialization
Feckless, Futilely, Needless, Pointless, Unavailing, Useless, Uselessly
Hopeless
Agelessly
Unsupported
Bootlessly
не поддерживаемый
без сапог